................ نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه می لغزد.... ولی یاران نمیدانند که من دریایی از دردم ..... به ظاهر گر چه میخندم.... ولی اندر سکوتم ، تلخ می گریم ................................................................... باران!...شیشه پنجره را باران شست.....از دل من اما.....چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟ آدمک - اشک هایم را کجا خواهی نوشت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که به آنچه می داند عمل کند، خداوند دانش آنچه را نمی داند به او ارزانی می دارد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
اشک هایم را کجا خواهی نوشت
آدمک
  • نویسنده : سار ا باقرزاده:: 86/12/1:: 3:10 عصر
  • نیمه شب بود و غمی تازه نفس
    ره ِ خوابم زد و ماندم بیدار
    ریخت از پرتو ِ لرزنده ی شمع
    سایه ی دسته گلی بر دیوار
    همه گل بود ، ولی روح نداشت !
    سایه ای مضطرب و لرزان بود
    چهره ای سرد و غم انگیز و سیاه
    گوئیا مرده ی سرگردان بود
    شمع ، خاموش شد از تندی ِ باد
    اثر از سایه ، به دیوار نماند !
    کس نپرسید کجا رفت؟ که بود؟
    که دمی چند ، در اینجا گذراند
    این منم خسته در این کلبه ی تنگ
    جسم ِ در مانده ام از روح ، جداست
    من اگر سایه ی خویشم ، یارب ،
    روح ِ آواره ی من ، کیست؟ کجاست؟!

    تقدیم به تو .....
    کسی ما را نمی جو ید.
    کسی ما را نمی پرسد.
    کسی تنها یی ما را نمی گرید.
    دلم در حسرت یک دست. دلم در حسرت یک دوست
    دلم در حسرت یک بی ریای مهربان مانده است.
    کدامین یار ما را می برد. تا انتهای باغ بارانی.
    کدامین اشنا ایا به جشن چلچراغ عشق دعوت می کند ما را.
    و اما با توام ای انکه بی من مثل من تنهای تنهایی
    تو که حتی شبی را هم به خواب من نمی ایی.
    تو حتی روزهای تلخ نامردی. نگاهت. التیام دستهایت را دریغ از ما نمی کردی.
    من امشب از تمام خاطراتم . با تو خواهم گفت.
    من امشب با تمام کودکی هایم برایت اشک خواهم ریخت
    من امشب دفتر تقویم عمرم را به دست عاصی دریای نا ارام خواهم داد
    همان دریا که می گفتی تو را در من تجلی می کند. ای دوست.
    همان دریا که بغض شکوه ها یم در گلوی موج خیزش زخم بر میداشت.
    و اما با تو ام . ای انکه بی من مثل من تنهای تنهایی
    کدامین یار ما را می برد تا انتهای باغ بارانی...

    آدمک آخر دنیاست ... بخند ...
    آدمک مرگ همینجاست ... بخند
    آن خدایی که بزرگش خواندی ...
    به خدا مثل تو تنهاست ... بخند ...
    دستخطی که تو را عاشق کرد ...
    شوخی کاغذی ماست ... بخند ...
    فکر کن درد تو ارزشمند است ..
    فکر کن گریه چه زیباست بخند ...
    صبح فردا به شبت نیست که نیست
    تازه انگار که فرداست ... بخند ..
    راستی ! آنچه به یادت دادیم
    پر زدن نیست ، که درجاست ... بخند .
    آدمک نغمه ی آغاز نخوان
    به خدا آخر دنیاست ... بخند 

    Circle Of Hearts Circle Of Hearts Circle Of Hearts Circle Of Hearts Circle Of Hearts 

     

       

    شبیه شمع که خیلی نجیب میسوزد
     دلم برای تو گاهی عجیب میسوزد
     دلم برای دل ساده ام که خواهد خورد
     دوباره مثل همیشه فریب میسوزد
     نشسته ای به امید که؟
     گـُر بگیر ای عشق
     همیشه آتش تو بی لهیب میسوزد
     تو اشتباه نکردی گناه آدم بود
     اگر هنوز بشر پای سیب میسوزد
     من آشنای تو بودم ولی ندانستم
    غریبه ها دلشان هم غریب میسوزد
     برای من فقط این دل ز عشق جا مانده است 
     که با نگاه شما عن قریب میسوزد

    شده ام پرتاب
    مثل سنگی که بلغزد بر آب
    خطر غرق شدن
    مثل یک دایره دور سر من می چرخد
    می روم لغزان لغزان تا دور
    لب آب ، وزغی می خندد!! ....
    جاده ای خاکی
    می رود ارابه ای فرسوده ی لنگان
    مکشد ارابه را اسبی نحیف و مردنی در شب
    آن طرف شهری غبار آلود
    پشت گاری
    سطلی آویزان
    پر از خالی
    خفته گاریچی.مگس ها این ور و آن ور
    پشت گاری جمله ای:
    *بر چشم بد لعنت*



    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 32040
    بازدید امروز : 1
    بازدید دیروز : 2
    ............. بایگانی.............
    بهمن 86

    ........... درباره خودم ..........
    اشک هایم را کجا خواهی نوشت
    سار ا باقرزاده
    این وبلاگ مجموعه ای از شعرهائی که دوست دارم

    .......... لوگوی خودم ........
    اشک هایم را کجا خواهی نوشت
    ..::موزیک::..